برای سالروز درگذشت حمید سمندریان
هنرمندی که ایران را با بهشت عوض نکرد!
به گزارش دست و هنر، حمید سمندریان در تمام لحظات سختی که اجازه کار نداشت، در تمام روزهایی که از دوستان نزدیکش هم زخم خورده بود، در تمام مدتی که از عشقش، صحنه تئاتر دور بود، اطمینان داشت که می خواهد در کشورش بماند و اگر قرار باشد به بهشت برود ولی نتواند به ایران بازگردد، بهشت را با ایران عوض نمی نماید.
به گزارش دست و هنر به نقل از ایسنا، امروز ۲۲ تیر ماه یازدهمین سالروز درگذشت مردی است که بدون اغراق و تعارف، بزرگ ترین استاد بازیگری ایران است.
حمید سمندریان که رویاهای محقق نشده زیادی داشت و آرزوی اجرای خیلی از نمایشنامه ها را به جهانی دیگر برد، با این همه در تمام لحظات سختی و ممنوعیت، از عشقش به تئاتر دست نکشید، شرایط برای نسل او هم چندان فراهم نبود. هرچند پس از تحصیل در آلمان و بازگشت در ایران، مسؤلان فرهنگی کشور همچون وزیر وقت فرهنگ و هنر و رئیس دانشگاه به گرمی او را پذیرفتند ولی در وضعیتی که هنوز مجموعه تئاتر شهر و تالار مولوی راه اندازی نشده بود، تئاتر ایران سالن های پرشماری نداشت و گروه او برای اجرای نمایش باید دست به دامن انجمن های فرهنگی یا سالن سفارتخانه های متعدد می شد.
اواخر دهه ۵۰ هم که سختی های دیگری خودنمایی کرد؛ تعطیلی تئاتر و دانشگاه و او به ناچار در واکنش به این اتفاق ها، رستورانی دایر کرد که گارسن هایش هنرمندانی چون احمد آقالو و حمید لبخنده بودندو آشپزش هم هما روستا. هرچند همین رستوران هم اندک زمانی فعال بود و او به ناچار در آنرا بست ولی شاگردان و دوستانش را در خانه خود گرد آورد تا این جمع تئاتری از هم نپاشد و شوق به هنر در آنان نخشکد. آنان در محفل خصوصی خود آنقدر از تئاتر گفتند و شنیدند و تحلیل کردند و نمایشنامه خواندند تا سر انجام با حضور علی منتظری در سمت مدیریت مرکز هنرهای نمایشی، بار دیگر هنرمندان بزرگ کشور ارج و قرب پیشین را بازیافتند و این چنین بود که حمید سمندریان هم باردیگر دعوت به کار شد. هرچند نتوانست نمایشنامه مورد علاقه اش، «گالیله» را کار کند، با این همه به اجرای نمایشنامه ای دیگر دل سپرد تا باردیگر حیات تئاتری اش روی صحنه واقعی تئاتر ادامه یابد.
اما در تمام آن سالهای پر فراز و نشیب، ذره ای از عشق او به مام میهن کم نشد تا آنجاکه خود در گفتگوی بلندش با افسانه ماهیان در کتاب « این صحنه خانه من است»، در رابطه با مهاجرت چنین گفته است:
«اساسا چند نوع انسان داریم؛ عده ای جهان وطن هستند و برای آنان فرقی نمی کند که در کدام جغرافیا باشند چونکه اگر فعالیت مطابق سلیقه خویش را در هر جای دنیا پیدا کنند، همان جا برایشان وطن می شود اما در مقابل عده ای هم هستند که خاک یعنی سرزمین مادری آنها را می کشد و این روحیه ای است که به اعتقاد مربوط می شود؛ سنت ها، عرف های اجتماعی، پیوندهای فامیلی، دوستی ها و انس و الفت با آب و خاکی که انسان در آن به دنیا آمده است و...
من در زمان تحصیل و پس از پایان آن مطمئن بودم که هر شرایطی در اروپا برایم به وجود بیاید، باز هم کشورم را ترجیح خواهم داد. در تمام سفرهای بعدی هم که از ایران بیرون می رفتم، از همان روزی که سفر را شروع می کردم، دلم برای بازگشت به وطن تنگ می شد. شاید توضیح این نکته کمی پیچیده باشد. باید این احساس را داشته باشید تا بفهمید، این از خصوصیات من است. پس طبیعی بود که بودن در ایران را به هر شرایطی ترجیح بدهم.»
وقتی پس از مدتی ماجرا را برای ادوارد مارکس، استادش تعریف کرد. مارکس که سمندریان از او بعنوان غولی در تئاتر اروپا یاد کرده، خطاب به دانشجویش اظهار داشت: «حمید تو خودت باید تصمیم بگیری. من نمی دانم شرایط تئاتر در ایران چگونه است. فقط خدا کند که پشیمان نشوی. تا آنجایی که من می دانم در شرق وضعیت تئاتر به عرضه و تقاضا نرسیده است که جمعیت شرقی طلب کند و اگر تئاتر در جامعه نباشد، استیضاح کند و حکومت را زیر سوال ببرد اما اگر دوست داری، برو و امیدوارم موفق باشی. چون اصلا نمی دانم آنجا چه خبر است، نمی توانم چیزی بگویم. »
مدتی گذشت. شبهای بی خوابی را سپری نمود و بالاخره تصمیم گرفت که به ایران برگردد. محرک آخرش این بود که بالاخره آن چیزی که زیر پای او خواهد بود، اسمش وطن است.
او خود دوران حضور و تحصیلش را در آلمان این چنین توصیف کرده:
«با وجود آنکه مدرسه ما (در آلمان) بین المللی بود و بیشتر از ۲۰ ملیت در کنسرواتوار ما وجود داشت، همه با هم اخت بودیم به جهت اینکه هنر بین انسان ها فصل مشترک می سازد و قلب ها را به هم نزدیک می کند و این یکی از خاصیت های بزگ هنر است.
باآنکه شاگردی ادوارد مارکس و در کنسرواتوار هامبورگ بودن، بهترین دوره زندگی من است، اما هیچگاه فراموش نکردم که ایرانی هستم. اینها را برای شعار نمی گویم. من همیشه این کمبود را احساس می کردم.
من هیچوقت با مهاجرت موافق نبوده ام و نیستم. حتی این امکان به صورت حرفه ای و قطعی بارها برایم به وجود آمد ولی نپذیرفتم. چند سال اول انقلاب که همه به شکلی مهاجرت می کردند، در برلین شرقی امکان کار تئاتر به صورت دولتی و حرفه ای برایم پیش آمد که قبول نکردم. حسی همیشه به من گفته است که تو باید در کشور خودت بمانی و آنجا زندگی و کار کنی. من حتی اگر قرار باشد که به بهشت بروم ولی نتوانم به ایران برگردم، بهشت را قبول نمی کنم!»
منبع: دست و هنر
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب